نـــــــــــــــور کوثـــــــــــــــــــــر

  • خانه 
  • ورود 
  • فهرست 
  • خانه 

شهید علی ماهانی

03 بهمن 1394 توسط زهرا عبدالملکی

یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».

یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و شما، زحمتِ شستنِ لباس ها را بکشی! »

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

نـــــــــــــــور کوثـــــــــــــــــــــر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • محرم
  • اربعین

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
وبلاگ درخواستی دیگری وجود ندارد!

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • خانه

حدیث تصادفی

دریافت کد حدیث تصادفی

نظرسنجی

دریافت کد نظر سنجی وبلاگ و سايت

اوقات شرعی

دریافت کد اوقات شرعی

کدبارشی




  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس